آخرین فیلم از مجموعه «مردان ایکس» تلاشی ناکافی و ناموفق برای اقباس از داستانی است که نه در گذشته و نه اکنون، قابلیت به تصویر کشیده شدنِ صحیح در سینما را نداشته و ندارد. فیلم سینمایی X-Men Dark Phoenix که اقتباسی از داستان «ققنوس سیاه» یا «دارک فینکس» تلقی میشود، تمام ویژگیهای لازم برای منصرف کردن مخاطب از تماشا را در خود گنجانده است.
امسال سال سرنوشتسازی برای طرفداران مجموعه فیلم های مردان ایکس و مارول بود. فیلم Avengers: Endgame (انتقامجویان: پایان بازی) توانست پایانی رضایتبخش برای تمام 22 فیلم در حماسه ابدیت باشد، اما دارک فینکس بههیچوجه پایانبخش لایقی برای مجموعه خودش محسوب نمیشود. درست است که در گذشته هم فیلمهای بدی همچون «خاستگاه مردان ایکس: ولورین» در فرنچایز داشتهایم، اما دو موضوع وضعیت دارک فنیکس را وخیمتر کرده، یکی اینکه فیلم در آستانه توافق دیزنی و فاکس قرن بیستم ساخته شد، و همین الان که این مطلب را میخوانید، حق مالکیت شخصیتهای ایکسمن در اختیار مارول و دیزنی است. دومین مورد، دست گذاشتن روی حماسه دارک فنیکس است که قبلاً ثابت شده بود نمیتوان چندان به موفقیت آن در پرده نقرهای امیدوار بود. سایمون کینبرگ که کارگردانی فیلم را برعهده داشته، در اقتباس قبلی ققنوس سیاه یعنی X-Men: The Last Stand (آخرین ایستادگی) نیز به عنوان یکی از نویسندگان فعالیت کرده است، او کنترل کامل فیلم جدید را در اختیار داشته و احتمالاً امیدوار بوده که خطاهای گذشته را جبران کند اما فراموش کرده است دارک فنیکس فقط داستان شخصیت جین گری نیست، شخصیتهای دیگر X-Men نیز نقشی حیاتی ایفا میکنند و اگر نه بیشتر، حداقل به همان اندازه از اهمیت برخوردارند.
مشکل اساسی در فیلم Dark Phoenix این است که پیشنیازهای لازم برای چنین داستان عظیمی، در فیلمهای گذشته مهیا نشده. مثل این است که برای درست کردن یک غذای خوشمزه، چندتا از مواد اصلی موردنیاز وجود نداشته باشد اما آشپز به هرحال آن غذا را بپزد! مخاطبی که به تماشای این فیلم مینشیند، تا چه حد با شخصیت جین گری و از آن مهمتر، روابط او با دیگر شخصیتهای تیم آشنایی دارد؟ آیا به اندازه کافی به این موضوع پرداخته شده و مخاطب با شخصیتها ارتباط گرفته که اکنون برایشان اهمیت قائل شود؟ بازی سوفی ترنر اینجا حتی از Game of Thrones (بازی تاج و تخت) بدتر است، به طوریکه کوچکترین چیزی به شخصیت جین اضافه نمیکند. او نمیتواند بیننده را برای اهمیت دادن به جین گری و دغدغههایش مجاب کند، حتی فداکاری وی در انتهای فیلم هم قادر نیست احساسی را در مخاطب برانگیزد. البته این موضوع نه فقط مشکل بازیگری، بلکه در اصل مشکل فیلمنامهی ناپخته و سطحیِ سایمون کینبرگ است. این فرد، فقط این اثر را با فیلمنامهای آشفته نساخته، بلکه نشان داده استعداد چندانی هم در هدایت و کارگردانی ندارد.
یکی از ضربههای مهم، جایی به فیلم زده میشود که با شخصیتهای منفی یا همان فضاییهایی که قابلیت تغییر شکل دارند (همانند اسکرالها)، آشنا میشویم. جسیکا چستین در نقش رهبر این گروه، کار چندانی برای انجام دادن، ندارد. آنتاگونیستهای داستان به در پی کنترل کردن قدرت کیهانی فنیکس هستند، شدیداً توخالی و به شکل بدی مرموز به نظر میرسند. هیچ توضیح خاصی درباره این فضاییها که انگار همان نسخه بد اسکرالهای کاپیتان مارول هستند، داده نمیشود و مخاطب نمیتواند آنان را خطری باورپذیر تلقی کند. در نتیجه فداکاری جین گری، به جای عملی قهرمانانه، بیشتر تبدیل به چیزی احمقانه و بیهوده میشود.
در بخشی از فیلم، میستیک (جنیفر لارنس) به هنک میگوید که از ادامه دادن خسته شده و میخواهد شروعی دوباره خارج از گروه X-Men و بدون پروفسور اگزاویر داشته باشد. گاهی جبران اشتباهات گذشته ممکن نیست، باید زندگی را ادامه داد و فکری به حال آینده کرد. پس از تماشای این فیلم، میتوان گفت که ای کاش سازندگان، چنین توصیهای را در مورد خودشان جدی میگرفتند و مجموعه را در وضعیتی بهتر از شرایط کنونی، رها میکردند.
من همه قسمت های مردان ایکس را دنبال کردم، اما Dark Phoenix نتونست آنطور که باید هیجانی و جذاب ساخته بشه که برای دومین بار بشه دیدش