اثر چهاردهم «کلر دنی» فیلم زندگی عالی، با یک صحنه آهسته در امتداد یک باغ پر از خزه و پوشیده شده از گیاهان مختلف شروع میشود. این فیلم در ابتدا بهطور چشمگیری، بیننده را میخکوب میکند و هیجان زیادی با خود همراه میآورد. این شیوه تنظیم و چیدمان صحنه یکی از عواملی است که قادر است حالت، جو و محیط فیلم را به بیننده معرفی کند، قبل از اینکه هر نوع معرفی درباره موضوع یا شخصیتهای فیلم انجام شود. این روش، بهعنوان یک وسیله و ابزار داستانسرایی، در فیلمها، چندان غیرمعمول نیست، اما با توجه به متن فیلم، که اولین فیلم علمی تخیلی دنی بهحساب میآید و همچنین اولین تولید به زبان انگلیسی این کارگردان، احتمالا دیدن فیلم زندگی عالی میتواند جالب، فوقالعاده و حتی شاید آموزنده باشد. فیلم زندگی عالی ، قطعا یکی از شگفتانگیزترین، منحصربهفردترین و بینظیرترین فیلمها در نوع خود است. فیلم زندگی عالی با نمایی شروع میشود که ما را به یاد شروع فیلم سولاریس (۱۹۷۲) آندری تارکوفسکی میاندازد و به آن زمان میبرد، شروعی که در آن دوربین به شکل مشابهی در یک محوطه مسطح پوشیده از نیزار و پر از آبوعلفهای هرز حرکت میکند. کلر دنی، درواقع، فضایی مانند فضای وجودی استاد روسی را به تصویر کشیده است. (بخشهایی از آن شبیه فیلم استاکر تارکوفسکی در سال ۱۹۷۹ است.) او به این فیلم بهعنوان یک فرهنگ معنوی و الهامبخش اشاره کرده است. در شروع این کار، مختصات دیالکتیکی بلافاصله فیلم را درجایی بین زمین و آسمان قرار میدهد؛ یک نقطه بهاندازه کافی آشنا که خیلی آرام و به آهستگی همه سنتهای قدیمی و تصورات قبلی و مفاهیم پیشبینیشده را درهم میشکند.
فیلم زندگی عالی توسط خود دنی نوشته شده است و سناریست همیشگی او «جین پل فارگو» و نویسنده انگلیسی «جف کاکس» در این کار به او کمک کردهاند. طرح تودرتو و پیچیده و جزییات نامعلوم فیلم، نشاندهنده ساختار همیشگی همکاری دنی و فارگو در کارهای قبلیشان است. همچنان که این فیلمنامه، نشاندهنده علایق متافیزیکی کاکس هم هست که مشخصه تنها کار قبلی او هم هست؛ چیزی که در فیلم تکامل هادزی هالیلوویچ (۲۰۱۵ Lucile Hadžihalilović’s Evolution) نشان داده شده است. بیشتر فیلم در فلش بک به گذشته میگذرد، زندگی عالی میان گذشته و آینده سر میخورد و با چندین نشانه موقتی، زمان یا خط سیر روایت را علامتگذاری میکند. در سکانس ابتدایی فیلم که خیلی هم طولانی است، صحنههای بسیار دلخراشی بهطور غیرواضح نشان داده میشود که بعد متوجه میشویم اینها اجساد مرده خدمه است که در صحنه دیده میشود. ستاره فیلم رابرت پتینسون (که به حسن نیت خود در باب حضور در سینمای هنری، بعد از همکاریهای اخیرش با را با دیوید کرنبرگ، جیمز گری و برادران صفدی ادامه میدهد) در نقشی دیده میشود که در حال نگهداری یک دختربچه به نام ویلو (اسکارلت لیندسی) است که تنها بازمانده یک کشتی است.

چگونگی رسیدن به این نقطه، در ابتدا مشخص نیست. او معمولا برای شروع فیلم، سبک خاص خودش را دارد. در سبک همیشگی دنی، داستان فیلم او، از طریق یک سری از جزئیات حسی آشکار، ارائه میشود: یک باغ مرطوب، تودهای از اجساد بیجان و یک چاله پر از آب و عرق. در فیلم زندگی عالی ، صحنهای از داخل یک سفینه فضایی دربوداغان در یک دوره زمانی نامشخص در آینده نشان داده میشود.
رابرت پتینسون ستاره فیلم زندگی عالی ، در نقش مونته، یکی از اعضای گروه مرگی است که بهعنوان خوکهای دریایی برای بررسی و کشف استخراج منبع انرژی از یک سیاهچاله بهمنظور زنده ماندن و ادامه بقای زمین به فضا فرستاده شدهاند. اینها زندانیان محکوم به اعدام هستند که درواقع با این ماموریت ۸ ساله، به آنها فرصت دوبارهای برای تغییر سرنوشتشان داده شده است. در این فیلم بازیگران اصلی، در یک سفینه آسیبدیده که در آیندهای نامعلوم است، قرار گرفتهاند. این سفینه فضایی، کاپیتانی به نام چاندرا دارد (با بازی لارس ایدینگر)، اما به نظر میرسد قدرت اصلی در دست دکتر دیبز (با بازی ژولیت بینوش) است. درباره گذشته دکتر دبیز، کسی چیزی نمیداند و او اطلاعات دقیقی از گذشته خود به کسی نمیدهد. به نظر میرسد که موفقیت این مأموریت هم اهمیت چندانی برای او ندارد. دکتر دبیز، ظاهرا بیشتر به ادامه پیدا کردن نسل بشر امیدوار است. دبیز که موهای بافته و بهصورت مضحکی بلند و درخشان دارد، قرار است بهزودی دلیل ماموریت خود را آشکار کند. او دانشمندی دیوانه است که متخصص زنان است و سعی میکند با گرفتن اسپرم از محکومین مرد و تلقیح اجباری آن به زنان در این محیط غیرقابل زیست، نسل بشر را ادامه دهد.

بخشی از موفقیت فیلم زندگی عالی کاملا وابسته به بازی عالی پتینسون است. به نظر میرسد که پتینسون توانسته خواستههای دنی و فیلمنامه پیچیده و چالشبرانگیز ژان-پل فاریو را ببی کموکاست به تصویر درآورد. پتینسون علیرغم دیالوگهای کمش، توانسته حضور پررنگی در فیلم زندگی عالی داشته باشد. پتینسون، با بازی خارقالعادهاش توانسته ارتباط آخرین بازماندهها را که خودش و کودکی به نام ویلو است را به زیبایی نمایش دهد.
در فیلم دنی، خشونت در روابط بین زن و مرد و تمایلات آنها در برابر دوربین قرار گرفته است. در این فیلم شاهد تنهایی و غم آدمها در فضایی بین زمین و کهکشانها هستیم و گم شدن انسان در رسیدن به ابدیت را به نظاره مینشینیم. انسانی که میداند آنقدر از زمین دور شده است که دیگر نمیتواند به خانه برگردد.